وبلاگ :
انجمن حمايتي پژوهشي بچه هاي كار و خيابان
يادداشت :
بچه هايي ...
نظرات :
3
خصوصي ،
17
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
محمد فرامرزی
اشك رازي ست لبخند رازي ست عشق رازي ست اشك آن شب لبخند عشقم بود قصه نيستم كه بگوئي نغمه نيستم كه بخواني صدا نيستم كه بشنوي يا چيزي چنان كه ببيني يا چيزي چنان كه بداني . . . من درد مشتركم مرا فرياد كن. درخت با جنگل سخن مي گويد علف با صحرا ستاره با كهكشان و من با تو سخن مي گويم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ريشه هاي ترا دريافته ام با لبانت براي همه لب ها سخن گفته ام و دست هايت با دستان من آشناست. در خلوت روشن با تو گريسته ام براي خاطر زندگان، و در گورستان تاريك با تو خوانده ام زيباترين سرودها را زيرا كه مردگان اين سال عاشق ترين زندگان بوده اند. دستت را به من بده دست هاي تو با من آشناست اي ديريافته با تو سخن مي گويم بسان ابر كه با توفان بسان علف كه با صحرا بسان باران كه با دريا بسان پرنده كه با بهار بسان درخت كه با جنگل سخن مي گويد زيرا كه من ريشه هاي ترا دريافته ام زيرا كه صداي من با صداي تو آشناست.